نفس ما نرگس و فاطمه و سمانه و معصومه و الناز می شن نفس ما!!! بعضی وقتها موضوعات فرعی ما را به کلی ازموضوعات اصلی غافل میکند: مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.او دوکیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی میپرسد((درکیسه ها چه داری؟)) او میگوید((شن)) مامور او را از دوچرخه پایین میاورد و چون به او مشکوک بوده،یک شبانه روز او را در بازداشت نگه میدارد، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعا جز شن چیز دیگری نمیابد. بنابراین به او اجازه ی عبور میدهد. هفته ی بعد دوباره سرو کله ی همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا... این موضوع به مدت سه سال، هرهفته یکبار تکرار میشود وپس از آن مرد دیگر در مرز پیدا نمیشود. یگ روز آن مامور،او را در شهر میبیند وپس از سلام و احوال پرسی، به او میگوید:(( من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی از مرز خارج میکردی؟)) قاچاقچی میگوید:((دوچرخه))!!
نظرات شما عزیزان: سمانه
![]() ساعت0:12---26 بهمن 1391
بلاخره ADSLما هم راه افتادو....ماهم برگشتیم.
بازم ایول به نرگس که بعد از قرنی خاکای این وبلاگ و تکوند..بقیه که اصلا به روی خودشون نمی یارن.اونقدر تنبلی کردین که عمو نارنجی هم فراموشمون کرد...حالا خوب شد؟!!!! نرگس مطلبت باحال بود ولی ذکر منبع چی.....نکردی....
نرگس جونم با چیزی که نوشتی خیلی موافقم.واقعا خیلی اوقات ما به جای اصل تو حاشیه ایم.
![]()
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها |
|||||
![]() |